. . . گفتم چرا احساس خوشبخت ترین آدم روی زمین را داری؟ چرا همیشه در خیابان راه می روی و این جمله را فریاد می زنی؟ فکر می کنی با تکرار و فریاد زدن این جمله و بطور کلی از این نوع جملات واقعا تغییری در روزگار سراسر خالی و تلخ ات ایجاد می کند؟ تو نه خانه ایی داری و عملا کارتون خواب هستی. به قول خودت پنج سال "روی زَرورق سُر می خوردی"  و حالا هم با "مِتا" سروکله میزنی. یک تک فرزند بودی که پدرو مادرت را هم از دست دادی. بعضی روزها که نه، بیشتر روزها گرسنه هستی و با توجه به تحصیلاتی که داشتی بیکار و علاف صبح تا شب از این خیابان به آن کوچه و از این ایستگاه مترو به آن ایستگاه اتوبوس با یه کوله پشتی که تمام زندگی ات در آن است در رفت و آمدی. بعضی وقتها برای خریدن یک مجله یا یک ساندویچ به مردم دروغ می گویی که پول دارو یا بیمارستان کم آوردی. هیچ کس هم در طول سال به تلفن شکسته همراهت زنگ نمی زند و حالی از تو نمی پرسد تقریبا چهل سال سن داری و دیگر فرصتی برای چیزی شدن یا بودن . . .  واقعا شاید دیر شده باشد  . . . یا این حال همیشه در هر حال و احوالی که می بینمت می گویی من خوشبخت ترین آدم روی زمین هستم، اما به نظر من  تو یک کودن یا بهتر بگویم یک کنُد ذهن بیشتر نیستی بیا با خودمان روراست باشیم، صادقانه بگویم تو هیچی نیستی. یکهو صاف توی چشمانم صاف خیره شد و گفت برای همین من خوشبخترین آدم روی زمین هستم، من هیچی نیستم.


پ.ن

شاید بعدا بیشتر توضیح داد!