. . . حالاحالاها منتظرش نباش من از این شانسها ندارم. این همان صدای درونی بود که هرشب در ذهن زن می پیچید و ناگهان صدای زنگ ... صدای زنگ درو مگر نمیشنوی؟ یعنی کی می تونه باشه این وقت شب (ساعت 7:49 صبح) بلند شو تا لنگ ظهر وسط لنگهای من چیکار داری آخه توووو. . . با شما هستم آقای محترم الدوله این چه زندگیه که برای خودت و من درست کردی؟ هرچیزی یه حدی داره ، سه ماه دیگه ما باید هفتمین سالگرد ازدواجمون رو جشن بگیریم اما تو هنوز مثل شبهای اول ازدواجمون آتیشی هستی ای خدا خسته شدم بلند شو برو دنبال بچه ها از مدرسه بیارشون (ساعت دقیقا 8 صبح) کِی به صابخونه زنگ می زنی؟ کی برای ثبت نام کارت ملی هوشمند می ری؟ مرتضی مرتضی با تو هستم. زن سعی کرد به سختی خودش را از زیر شوهرش که انگار به خواب عمیق و سنگینی فرو رفته بود بیرون بکشد اما فایده نداشت. آقا مرتضی  که دچار اضافه وزن چهل کیلویی بود اصلا قابل جابجا شدن نبود حتی یک اینچ . یک لحظه، یک آن، زن متوجه شد که قلب مرد طپش ندارد. اینبار با نیروی بیشتری سعی در جابجا کردن مرد از روی خودش کرد، مرد غلطی خورد و با دستانی باز و تنی برهنه و پَهلوهایی که مانند ژله می لرزیدند روبه سقف اتاق بی هیچ حرکتی آرام گرفت.



پ.ن 1

بی خیال مرد ، زنها عاشق چنین مردهای با احساس و ... هستند

پ.ن 2

از نظرات دوستان واقعا سپاس.